فرشته صورتی من کژالفرشته صورتی من کژال، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

فرشته صورتی من

مامان شیما و بخور بخور!!!!و عاشقانه ای کوتاه...

دختر ناز و ملوووسم مامان دو روزه با هر سختی که شده داره حسابی میخوره که دخمل گلش بهتر وزن گیری کنه...البته همین حالاشم وزنت طبق هفته بارداری نرمال و خوبه...اما من میخوام یکم بیشتر وزن بگیری و در ضمن بدن خودمم آسیبی نبینه در اثر کم غذا خوردن...(تو 2 هفته گذشته 1 کیلو کم کرده بودم آخه در اثر بی اشتهایی و غذا نخوردن) میخوام تو این 3 هفته حداقل 3 کیلو اضافه کنم...خلاصههه از اینور میخورم از اونور حالت تهوع شدییییییییییییییییییییید میگیرم همه اینا به کناار...امیدوارم صحیح و سلامت بیای بغلم و ازون به بعد رشدت و سلامتیت کامل باشه دوست دارم دختر نازم،مایه افتخارم،تبلور آرزوهای قشنگ مامانییی هفته دیگه معلوم میشه که مامان میتونه طبیعی شمارو به دن...
30 شهريور 1392

سیسمونی گل دخترم(قسمت دوم)

پتوی بافت و هدبندایی که از نی نی بافت گرفتم         ست رختخواب دم دستی گلم       گهواره دختر نازم       تشک بازی       زیر انداز تعویض     گیره پستونک     وسایل بهداشتی شامل:کیسه آب گرم،شیشه شور،ست دارو خوری،پوآر بینی،پد خنک کننده،پد سینه،شیردوش برقی،دماسنج،لیف حمام،پد الکلی،ست ناخن گیر،برس و شانه،گوش پاک کن     کالسکه و ساک لوازم عشقم       ویترین اتاق   &nb...
24 شهريور 1392

کادوی یادگاری آقای فروشنده!

دختر نازم یه مغازه تزئینی فروشی توی پاساژ میلاد نور هست که مامان هروقت میخواد هنرنمایی کنه وسایلشو از اونجا میگیره...فروشنده هاش یه زن وشوهر تقریبا کر ولال هستند که خیلیییی خیلییییی مهربون و دوست داشتنین چند روز پیش که رفته بودم وسایل مورد نیازم واسه ساختن سبد بیمارستانتو بگیرم متوجه بارداری من شدند و کلی ذوق کردن،مخصوووصا وقتی فهمیدن که تو دختری خلاصه وقتی میخواستیم خداحافظی کنیم آقای فروشنده رفت و این جامدادی موزیکالو آورد و به عنوان کادو به من داد که البته کادوی شماست     چقدر خوبه که همچین آدمایی وجود دارن،آدمایی که تو غشق ورزی و محبت از هم سبقت میگیرن امیدوارم هرجا هستن خوشحال و خوشبخت باشن...(در ضمن به لط...
23 شهريور 1392

کادوی خاله صفورا و عمو آرش عزیز

دختر خوشگل مامان خاله صفورا و عمو آرش امروز واست یه کادوی خوشگل و ناز فرستادن دستشون درد نکنههه خیلی زحمت کشیدن برات همین جا ازشون بی نهایت تشکر میکنیم و ایشالا بتونیم واسه آرین گلم جبران کنیم اینم عکس کادوی خوشگلت:     ...
23 شهريور 1392

بی تابی من

عزییز دل مامان دیشب دوباره خوابتو دیدم پیشم بودی توی بغلم آرووووم مثل فرشته ها خوابیده بودی بوت میکردم بوست میکردم خیلیییی حس قشنگی بود عشقم اما انگار شیر نداشتم و خیلیییییی غصه خوردم میدونم دیدن این مسائل توی خواب طبیعیه و الان اصلا نگران نیستم دخترکم من به بدنم دستور دادم برات بهترین و گواراترین وشیرین ترین شیرو آماده کنه تا بیای و نوش جونت کنی ملوسک مامااااان   دوست داشتنی ترینم مامان برای دیدنت بی تابه مرسی که به خوابم میای و آرومم میکنی...دوست دارم فرشته کوچولوی صورتیم   18.6.92 ...
18 شهريور 1392

تلاش

در آرزوی روزی هستم که تو بیایی دوست دارم وقتی که تو می آیی تمام شهر را بشویم از دروغ به یمن ورودت پاک کنم هستی را از بدی کینه و بخل را محو کنم از روزگار آرزو دارم وقتی که تو می آیی چشمان معصومت هرگز پلیدی را نبیند قلب کوچکت نگیرد از این همه ناپاکی اما باید ببینی .... باید بشناسی ....باید انتخاب کنی .... من کنارت خواهم بود آنگاه که دلت شکست دلداریت می دهم بهت زده که شدی شانه هایت را می گیرم نمیگذارم روحت را تسخیر کنند چون خوبی هم هست عشق و ایثار هم هست خدا هم هست می آموزمت همانگونه که پدر و مادرم سعی کردند به من بیاموزند تلاش میکنم .... تلاش میکنم....     ...
16 شهريور 1392

عاشقانه های یک مادر

خدارو شکر... خدارو شکر میکنم که بهم این قدرتو داد که 2 سال مثل یه محقق در مورد بچه داری مطالعه کنم و از روز اول بارداری با هوشیاری کامل پایه های زندگی آیندتو دونه به دونه و درست بچینم...و خدارو شکر که باباییتم باهام همکاری کرد و نکاتیو که باید انجام میشد با کمک هم انجام دادیم.من به آینده خیلییییییییییییییییییییی امیدوارم،من به خوشبختی تو ایمان دارم،تو روزهای فوق العاده ای در پیش داری دختر زیبای من کاش الان که داری در بطن من،داخل وجود من جرعه جرعه آب حیات مینوشی و هرازگاهی با ضربه های کوچیک و مهربونت مامانو نوازش میکنی بدونی این مادر گرچه بی تجربه و خامه،گرچه بار اولیه که داره یه فرشترو پرورش میده...امااا...نهایت تلاششو کرده و میکنه که ...
16 شهريور 1392

بابایی و دختر نازش

عشقم دختر ناز و قشنگم... چقدر خوشحالم که توی این مدت زیاد باهات صحبت کردیم از صبح تا عصر که بابایی نبود من واست کتاب قصه و شعر میخوندم،آواز میخوندم،در مورد همه مسائل باهات حرف میزدم،قربون صدقت میرفتم و ...عصرم که باباییت از سر کار میومد خونه سرشو میاورد نزدیک شکم مامانی و باهات حرف میزد  دست میکشید روی شکمم و به اصطلاح نازت میکرد...این کارا جزئی از زندگی ما شده،هروقت بتونیم باهات ارتباط برقرار میکنیم و خدارو شکر توام کاملا درگیر این ارتباط میش و جواب مارو میدی...چجوری؟الان برات یه نمونه ازین ارتباط شیرینو تعریف میکنم: دیروز عصر من به پهلوی چپم دراز کشیده بودم و داشتم یه عالمه انرژی  مثبت واست میفرستادم.بابایی از فزصت استفا...
16 شهريور 1392